آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

مادری که هوایش ابریست...

سلام به آقا محمدحسین مامان. امروز میلاد با سعادت امام هادی (ع) هست. عیدت مبارک پسر نازنینم  شکر خدا حال شما حسابی خوبه. امروز دکتر بودم. صدای قلبت رو که ارامش بخش قلبمه گوش کردم...چون بنظرم حرکاتت کم بود از دکتر تقاضای NST کردم. با کلی مشقت و معطلی بالاخره موفق به NST در بلوک زایمان بیمارستان چمران شدم. خیلی روز خسته کننده ای بود. با اینکه یک ساعتی خوابیدم باز هم خسته ام   اما تصمیم دارم از این به بعد روزها کمتر بخوابم، چون شبها دیر به خواب میرم و این قضیه اذیتم میکنه...تا صبح تو مسیر دستشویی هستم. خلاصه مادری هستم که مدتی ست جغد شده ام دیشب فهمیدم زندایی عزیزم به رحمت خدا رفته. البته مامان جون سپرده بودند کسی به من چی...
29 مهر 1392

یا باقرالعلوم (ع) ادرکنی

غيبت آن است که درباره برادرت چيزي را بگويي که خداوند بر او پوشيده و مستور داشته است . و بهتان آن است که عيبي را که در برادرت نيست ، به او ببندي...   یا باقرالعلوم... خانواده ی کوچک ما را در مسیر علم و دین یاری کن...محمدم را عالم و عامل حقیقی دین قرار بده... آمین! پ.ن: خاله طیبه انشالله امشب میرند کربلا. فردا انشالله منو فاطمه جون میریم پیش فهیمه. خاله زهرا هم شب جمعه رفتند...خدا یعنی میشه سال دیگه ما هم عرفه کربلا یا مشهد باشیم؟؟؟ ...
20 مهر 1392

خواب های متناقض من!

خدا رحممان کند! فکر کنم قرار است تا پایان بارداری هر شب یک خواب مربوط به زایمان ببینم. پسرکم! دیشب بر خلاف شب جمعه خواب دیدم زایمان طبیعی ام کند پیشرفت کرده و به توصیه پزشک و برخی دیگر سزارین شده ام  ...
20 مهر 1392

خوابتو دیدم پسرم!

شاید تاثیر حوزه رفتن دیروز باشد! شب خواب دیدم به راحتی در خانه مامان جون و به کمکشون زایمان کردم...بدون هیچ دردی! بخاطر مطالعات زیادم خیلی حرفه ای وقتی شما به دنیا اومدی گذاشتمتون روی سینم...وااااااااااااای خدا! ناب ترین حس زندگیم رو تجربه میکردم! یه پسر خوشگل و ترتمیز! لب و بینی ات به دایی محمدعرفان شبیه بود. خیلی شبیه! بعد هم بهتون شیر دادم...از هر دو سینم (اینم تاثیر کلاس های زایمان و اینترنته )  خلاصه که خواب فوق العاده ای بود...شیرین تر از عسل   خدا کنه خوابهام به همین خوبی تعبیر بشه و همین اتفاقات روز زایمان پیش بیاد...   دوستت دارم پسرم....   پ.ن: دیروز بعد حوزه رفتم خانه مامان جون. دیگه امروز خانه ایم...
19 مهر 1392

ورود به ماه نهم

سلام پسر خوبم تاریخ ها از دستم رفته..اما به احتساب تاریخ مادرت!! امروز  (34 هفته و 2 روز) وارد نه ماهگی شده ایم! تازه دیروز به این حقیقت پی بردم که این هفته ورد شما به 9 ماهگی هست! خیلی دلم گرفت! از اینکه بزودی بدن مادرت رو ترک میکنی! از اینکه از این به بعد، فقط و فقط به من تعلق نداری! بارداری با تمام سختی هاش خیلی خیلی شیرینه! حتی اگر تا 9 ماهگی تهوع و ویار شدید داشته باشی...دوستت دارم پسرم.... عکس  شما و شکم قلمبه ی من در انتهای 8ماهگی (خواننده های وبلاگ! مدیونید اگر بخندید!!  )   پ.ن: دیشب با بابایی رفتیم منوچهری و یه کیف خوشگل برای وسایل شما گرفتیم. بعد هم یکسره رفتیم پارک شهر و غذامونو خوردیم! غذا فوق ...
17 مهر 1392

ورود به هفته 35

سلام به آقا محمدحسین گل گلاب امروز رفتیم بیمارستان چمران برای چکاب. طبق معمول دکتر طولانی شد و بعد از این همه ساعت هنوز خسته ام   خداروشکر حال شما عزیزدلم خوب بود و قلب کوچولوت تند و تند میزد   فقط فکر کنم خیلی شیطونی چون هر سری جای قلبت فرق میکنه نفسم. موضوع کلاس امروز هم زایمان طبیعی بود! و من خیلی خیلی نسبت به انتخابم مصمم تر شدم! بیمارستان چمران تا اینجا عالی بوده! اتاق زایمان های فوق العاده ایده آل! خداروشکر این اینترنت و نی نی سایت به یه دردی خورد ! خلاصه به محض اینکه رسیدم خانه اذان ظهر شد و بعد نماز ظهر خوابیدم تا ساعت 3! بعد هم با حال خستگی نهار خوردم و رفتم آشپزخانه برای افطار باباجون کیک و عدسی آماده کردم. کی...
15 مهر 1392

آزمایش قند و سونوگرافی آنومالی و هفته 30

سلام به پسرک خوبم امروز شهادت امام جواد (ع) و روز آخر ماه ذی القعده بود. انشالله روزی سه نفری به زیارت حرم مطهر امام محمدتقی (ع) و جد بزرگوارشون امام کاظم (ع) مشرف بشیم. هنوز عکسی که جلوی حرمشون گرفتیم جلوی چشمم هست... عکس های پزشکی را با تاخیر میگذارم.   سونوی آنومالی در هفته 23(4/26): آزمایش قند: سونوی چکاپ (6/26):   پ.ن: پنجشنبه ظهر رفتم حوزه. فدای شما بشم که سر کلاس مدام ورجه وورجه میکردی و دل منو آۀب میکردی... انشالله در آینده طالب حقیقی علم و دین باشی. شب، بعد از کلاس رفتیم خانه ی پدری زنعمو. جمعه نهار خانه مامان جون بودیم تا شب!!! شب هم با بابایی بعد از یک سال (شاید هم بیشتر) رفتیم خ...
14 مهر 1392

دورهمی به بهانه ی تو!

سلام به پسر عزیزم؛ محمدحسین عزیزتر از جانم دیروز بعد از ظهر به بهانه ورود شما مهمان داشتیم. مامان و خاله الهام و امیرعلی، به اتفاق مامانی و زنعمو خانه ی ما آمدند. خیلی خوش گذشت...جای خودت خالی عزیزکم! خیلی خسته شدم. عکس ها را بزودی خواهم گذاشت. الان باید دانشگاه (حوزه) بروم. شب هم منزل پدری زنعمو دعوت هستیم... دوستت دارم شیطونکم ...
11 مهر 1392

جوجوی من قورباغه می شود :)

قربون شیرین کاریات عزیزدلم... داشتم برای نماز مغرب وضو میگرفتم که یهو صدای قورقور از دلم اومد. اول فکر کردم شاید رودمه. اما چند دفعه که تکرار شد متوجه شدم صدا از سمت شماست... هم خندم گرفت هم بغضم گرفت. از اینکه تو هستی و من غافلم ازت. مثل خیلی چیزای دیگه که مهمند و من غافلم ازشون....مثل حضور خدا تو زندگیمون...فدای شما بشم که امروز کاری به کارت نداشتم!  اینقدر گوش درد داشتم که حال و حوصله برام نموند. دیشب هم از درد نخوابیدم! امروز بعد از ظهر رفتم دکتر (برای بار ان ام!!!) دکتر گفت ایمنی بدنت اومده پایین. حالا باید تو این گوشم که قبلا سالم بود قطره بریزم. خداروشکر اون یکی خوب شد... امروز روز دحوالارض بود. مامانی که نتونست روزه بگیره&n...
9 مهر 1392

عاشقتم پسرم!

سلام به پسر شیطون مامان! عزیز دلم اون روزی که برات نوشتم (شنبه) از نگرانی عصر رفتیم با بابایی دکتر. اما شما تو راه خودتو جمع و گوله کردی و وسط راه منصرف شدیم و برگشتیم خونه   بابا جون از ذوق بستنی خریدند! گویا دلت برای بابایی تنگ شده بود؛ تا صداشونو شنیدی جمع شدی! امروز هم تکونات خیلی خوب بود قربونت برم! همیشه همینطور باش! یکشنبه قرار بود مامانی و زنعمو بیان خونمون که نیامدند. قرار شده انشالله چهارشنبه مامان جون و مامانی و خاله الهام جونی و زنعمو جون بیان    امروز با خاله الهام رفتیم خرید. وای یه کفش و پاپوش گوگولی برات گرفتم که بعدا خواهی دید! البته خرید امروز به اصرار مامان جون بود! خودشون هم قربونشون برم رفته بود...
8 مهر 1392